داستانهای شخصی بانوان ایرانی– انجمن الکلی های گمنام

اعتیاد به الکل
اعتیاد به الکل

من اصلا بلد نیستم خوب بنویسم. فقط آنچه که بر من گذشته، را می نویسم.

ممنون از راهنمای عزیزم که در این راه دوست و همراهم بود. اول از همه باید اقرار کنم که من X هستم یک الکلی. از وقتیکه چشم باز کردم اطرافم با افرادی احاطه شده بود که مصرف کننده بودند. پدر م معتاد به مواد مخدر بود و من از بچگی شاهد بزمها و دورهمی های ناسالم او بودم. از پدرم به شدت متنفر بودم و همیشه از اعتیاد  می ترسیدم.

سالهای کودکی من با دعوا و درگیری ها و زندان رفتنهای پیاپی پدرم گذشت. و مادری که بر ای گذران زندگی و سیر کردن شکم بچه هایش مجبور به کارگری و درست کردن ترشی و مربا و فروش آن به قول خودمان از ما بهتران می گذشت. من با نفرت عجیبی از آدمهای ثروتمند، بزرگ شدم و همیشه از قشر مرفه متنفر بودم. به خاطر روزهایی که با مادرم به خانه های بالای شهر می رفتم و بابت فقر، شاهد نگاه تحقیر آ میزشان به خودم ومادرم بودم

. سالها از پی هم می گذشت و من که دختری با عقده های فراوان کودکی بودم، وارد دوره نوجوانی شدم.  خوب روزی که اولین بار، احساس کردم قلبم برای یک جنس مخالف می تپد را به یاد دارم. فقط 13 سال داشتم و خیلی زود این احساس تبدیل به یک رابطه ناسالم شد. رابطه ای که شروع مصرف من بود. X فرزند یکی از همان خانواده هایی بود که مادرم خانه آنها کار می کرد. من که دیگر بزرگ شده بودم، همراه مادرم به خانه شان میرفتم. درست روز سوم آبانماه 19 سال پیش برای اولین بار مصرف کردم. یادم می آید که X از احساساتم نسبت به خودش سوءاستفاده کرد و برایم مشروب به همراه مقدار زیادی نوشابه ریخت، و من برای اینکه X را از دست ندهم ، بدون حتی لحظه ای درنگ شروع به نوشیدن کردم. دقیق به خاطر ندارم چقدر زمان گذشت، فقط وقتی به خودم آمدم دیدم روی تخت X بودم و آنچه نباید، برایم اتفاق افتاده بود.

 باورکردنی نبود. اولین مصرف، اولین اشتباه و اولین رابطه جنسی زندگیم. رابطه من و X تا سن پانزده سالگی من ادامه داشت و بعد از آن، X در حالیکه وابستگی شدید عاطفی به او داشتم، برای همیشه من را از زندگیش بیرون کرد. یک دوره افسردگی شدید را پشت سر گذاشتم. بعد از آن دیگر نتوانستم درس بخوانم و به تنها چیزی که فکر می کردم انتقام بود.

دلم می خواست با تمام مردان دنیا، همان کاری ر ا بکنم که X با من کرده بود. من یک دختر ضعیف، فقیر، طرد شده، دوست نداشتنی و الکلی بودم که فقط وقتیکه مصرف میکردم حالم خوب بود. تا سن 25 سالگی وارد روابط متعددی با مردان پولدار می شدم و مردها از نظر من فقط قلک بودند به این منظور که هزینه های زندگی و معاش من و خانواد هام ر ا تامین کنند.

در بهمن ماه همان سال پدرم فوت کرد. من که تمام این سالها از پدرم متنفر بودم و حال خودم دچار اعتیاد شدید به الکل شده بودم، احساس می کردم ولع الکل در من بیش از پیش شده بود. فکر می کردم قضاوت کردن پدرم، من را در موقعیت مشابه به خودش قرار داد، تا یاد بگیرم که همه ما مثل هم هستیم.

.دوران طلایی مصرفم که همراه با فراموشی بود، شروع شد. شاید در طول شبانه روز فقط 5 ساعت هوشیار بودم. باقی وقتها یا خواب بودم یا مست. یک دختر 25 ساله دائم الخمر که اگر مصرف نمیکرد هیچ بود. ناگفته نماند که همچنان از راه روابط ناسالم هزینه زندگی و مصرف الکلم را تامین می کردم. حتی دیگر به مادرم اجازه کار کردن ندادم. به خاطر علایق شخصیم که همیشه به سمت خلاف بود. با چند نفر از دوستانم یک گروه تشکیل دادیم. از دی جی تا تولید کننده مشروبات الکلی. من هم مسئول برگزاری پارتیها و مهمانی های شبانه شده بودم. به تنها چیزی که فکر می کردم، مصرف و انتقام بود.

وارد یک راه یک طر فه شده بودم. 30 سالگی برای من بدترین سال زندگی ام بود. وقتی باعث مرگ عزیزترین مو جود زندگی ام شدم. هنوز هم وقتی به آنشب فکر میکنم، نمی توانم خودم ر ا ببخشم و الان که دارم داستانم را می نویسم، تمام صورتم خیس از اشک شده است ، یادم می آید که تولد 35 سالگی X دوست پسرم بود و من برای اینکه بتو انم X ر ا سورپرایز کنم با مادرم قبل از آمدن X به منزلش رفتیم. مادر من مهربا نترین مادر دنیا بود. زنی فداکار، مهربان و ساده که نمی دانست دخترش تا چه حد گرفتار بیماری الکلیسم و اعتیاد به الکل شده و با پسری دوست شده که فروشنده مشروبات الکلی هست.

مادر ساده و زود باور من که فکر میکر د، X در آینده قرار است داماد خانواده ما شود، از ظهر مشغول آشپزی برای مهمانی تولد X بود. آن شب همه چیزعالی پیش رفت تا زمانی که من و X که به شدت مصرف الکل داشتیم و تعادل نداشتیم، تصمیم گرفتیم مادرم ر ا به منزل برسانیم که وحشتناکترین اتفاق زندگیم افتاد. تصادف سنگینی که منجر به فوت مادرم شد و آسیب جدی به ستون فقرات X وارد کرد

. بعد از فوت مادرم من که به شدت احساس عذاب وجدان داشتم و همچنان هنوز هم این احساس ر ا حمل می کنم ، همزمان با مصرف مشروبات الکلی شروع به مصرف قرص هم کردم و در سن 32 سالگی روانه آسایشگاه روانی شدم. 6 ماه در آسایشگاه بستری شدم و آنجا با انجمن الکلیهای گمنام آشنا شدم. حدود 7 ماه گذشت تا پذیرفتم که من دچار بیماری الکلیسم هستم.

مرحله پذیرش بیماری الکلیسم به نظر من سخت ترین مرحله محسوب می شود . الان که در آستانه 35 سالگی هستم، یک سال پاکی از الکل و قرص دارم. به کمک حامی معنویم (راهنمایم) خودم ر ا پیدا می کنم. و از همه مهمتر خودم ر ا بابت گذشته رقت انگیز و تلخم می بخشم. از خدای مهربا ن می خو اهم تمام کسانی را که هنوز درگیر مصرف الکل هستند را به مسیر ما هدایت کند تا بتوانند طعم شیرین پاک زیستن را بچشند.

آمین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *