زاهدان و مستان اشاره به یک گردهمایی است که در یک فضای روحانی تجربه شده است.
این گردهمایی با همراهی بیش از 50 مرد در محل دیر زاهدان سنلورنزه کالیفرنیا برای پیدا کردن حیات نو و زندگی شاد و زندگی کردن پیام الکلیهای گمنام تشکیل گردید.
تاثیری که در این همایش وجود داشت باعث آگاهی و روشنایی در قلب تمام کسانی شد که در آن حضور داشتند، تاثیری که هیچگاه برگشتپذیر به قبل از این تجربه روحانی نبود.
اسم من A، BAB و یک الکلی هستم.
اصولا جلسه را با دعای آرامش شروع می کنم.
«خداوندا
آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم.
شهامتی تا تغییر دهم آنچه را که میتوانم و دانشی که تفاوت آن دو را بدانم.
آمین»
ما اینجا گرد هم آمده ایم که در مورد بیماری الکلیسم صحبت کنیم چگونه آنرا تشخیص و چگونه مداوا کنیم و از عملکرد بیماری در زمانی که خود را در زندگی امروز «من» نشان می دهد آگاه شویم این پیام تجربه شخصی من است است من به انجمن آمدم برای اینکه پناه دیگری نیافتم در دنیایی که در آن زندگی میکردم خسته شده بودم دنیای من دنیای خستگی، سستی، بی خبری، بیخیالی، دنیایی که کارِ مرا به اینجا کشانید. من در سن ۱۵ سالگی راه پول درآوردن و همزمان مشروبخواری و نعشگی را یاد گرفتم.
با پیدا کردن مشروب، الکل و بعد مواد یک راه و زندگی جدید پیدا کردم که باعث آرامش در زندگی من شد و شدم آن کسی که میخواستم باشم آزادی به من داد و توانستم بدون توجه به واقعیتها زندگی کنم مواد و مشروب راه حل زندگیم شد. این جواب را برای حل تمام مشکلات زندگیام به کار میبردم و جوابگو نیز بودم همیشه معشوق بودم مشروب و الکل دنیای جدید دیگری به من داد که توانستم در آن ادامه زندگی بدهم. با پیدا کردن الکل و مشروب در واقع یک راه حل برای ادامه زندگی پیدا کردم .
در آن زمان هیچ چیز در مورد بیماری الکلیسم، غرور و من (خودخواهی و خودپرستی) نمیدانستم و اصلاً فکر نمیکردم که این راهها را لازم داشته باشم چون الکل و مشروب به من جواب می داد در آن زندگی میکردم «تکرار مکررات».
در آن نوع زندگی همان کارهایی که میدانستم تکرار میکردم مصرف الکل و مشروب و در تمام لحظات روز زندگیم را کنترل می کردم من در یک دنیای خودمحور بودم و از هر چیز و هر کس استفاده و سوء استفاده میکردم غافل از اینکه با زندگی و اعمالی که انجام میدهم یک ذات و شخصیتی را درون خود میساختم کاراکتری که من را تشکیل میداد نمیدانستم کارهای من در ذهن من ثبت میشود در محلی که قدرت قرار دارد قدرتی که من برای زندگی به کار می برم حتی امروز و این لحظه قدرت من (خودخواهی و خودپرستی) در طول زمان بیماری و مرض در جایی که قدرت قرار داشت شکل گرفت. حقه بازی، تزویر، دروغ و دزدی راه زندگیام شد، و این سلسله مراتب خیلی قبل از آمدن به انجمن در من شکل گرفت.
معتقدم از نظر یک الکلی به بیماری الکلیسم باید اول مطلع شوم که چرا به انجمن آمدهام؟ چه بلایی به سرم آمده؟ چه شرایطی باعث کنترل افکار و اعتقاداتم شد؟ در درون من چه اتفاقی می افتد؟ باید در درون خود نگاه کنم و این کار یک کار درونی است راه حل مشکل من بیداری روحانی است.
من از یک بیمارستان سمزدایی به انجمن آمدم و سعی کردم همان کارهایی که دیگران انجام میدادند عمل کنم چیزهایی که میشنیدم این بود که تمیز بمان، و اولین بار را مصرف نکن، به جلسات برو، راهنما بگیر و کتاب بخوان، برنده خواهی بود.
به مدت دو و نیم سال تمیز ماندم و دست به مشروب، الکل و مواد نزدم اما همان شخصیتی که قبل از آمدن به انجمن در من شکل گرفته بود باقی ماندم چه در زمان مستی، نعشگی و چه در زمانی که تمیز بودم چیزی در من تغییر نکرده بود همان صفاتی را داشتم که قبلاً در من وجود داشت و آن بیماری الکلیسم بود که در من بدون مداوا قرار داشت.
در کلیولند اوهایو به انجمن پیوستم بعد از مدتی مجبور به مهاجرت به کالیفرنیا شدم راهنمای من با طی مسافتی ۲۰۰۰ کیلومتری به دیدن من میآمد و مدت یک ماه پیش من میماند در این مدت که با او همراه بودم مشکلات کمرنگ بود اما زمانی که تنها میشدم با اینکه تمیز بودم مرتب هدف را گم میکردم، در آن زمان به من میگفتند راه زندگی در ۱۲ قدم است؟ پرسیدم چه چیزی در ۱۲ قدم است؟ جواب میدادند بهبودی. وقتی توضیح میخواستم کتاب های فصل۵ را پیشنهاد میکردند چگونگی عملکرد.
جواب میدادم که بارها آن را خواندهام و مثل یک کتاب لغت نامه است تمام کلمات شبیه یکدیگرند. و نمی توانم بفهمم و انجام دهم در اوایل که به جلسات میرفتم خوب گوش میکردم همانطور که شما الان به من گوش میدهید ولی وقتی که از جلسه خارج میشدم مجدداً وارد دنیای خودم میشدم حرفها را فراموش میکردم و تمام چیزها را که شنیده بودم در همان مکان جا میگذاشتم، این است بیماری من بعد از بیرون آمدن انجمن تمام تجربههای آن جلسه را فراموش میکردم بدون عملکرد بودم عملکردی که مداوای این بیماری است. زمانی که از راهنمایم تقاضای کمک کردم او9 سال تمیزی داشت و در دسامبر سال ۱۹۴۳ به انجمن آمده بود و من فکر میکردم که بعد از مدت ۹ سال است که می توانم مثل او باشم و رشد کنم اما او مرا متوجه نمود که زمان و سال تاثیری در بهبودی ندارد. تنها تأثیر در نوع عملکرد من این است من با آن چیزی که داشتم هیچ پیشرفتی در زندگی ام نداشته و در جا می زدم. فهمیدم چنانچه تغییر نکنم کاری که خیلی از اعضا انجام دادهاند برای خود حتمی میدیدم، یا مغز خود را متلاشی میکردم و یا با دود اگزوز ماشین خود را خفه می کردم (اشاره به خودکشی اعضای گذشته) کارم از کجا خراب بود؟ نمیدانستم با وجود اینکه 2.5 سال تمیز بودم به من میگفتند که همان بیماری الکلیسم را دارم متعجب از اینکه هنوز بیمارم اطلاعات و جوابی روشن برای اینکه چگونه به این بیماری مبتلا شدم وجود نداشت چون برنامه خیلی جوان بود.
امروز در مورد بیماری الکلیسم حرف میزنیم. بیماری که در مغز(ذهن) من است، مغزی(ذهنی) که همین الان از آن استفاده می کنم. آنجایی که نیرو و قدرت وجود دارد ذهنی که راهنما، برنامهریز و قدرت زندگی من است.
ذهن من با من حرف میزند و من گوش میدهم، حرفهایی از تنهایی، حسادت، عصبانیت، غرور، مقام، شهرت، جاه طلبی و… در واقع تمام اینها باعث پناهبردن من به الکل و مشروب شدند، همان نقصهایی که من را برای فرار به بیخیالی، مستی و نعشگی و غیره کشاند.
رابطه جنسی با زنهای مختلفی داشتم و از همگی آنها سوءاستفاده و استفاده میکردم و بعد به دست باد میسپردم با هیچ کدام از آنها نمیخواستم رابطه انسانی داشته باشم چون آنها هیچ کدام از خواستههای غیر واقعی من را فراهم نمیکردند و به فرمان «من»(خودخواهی و خودپرستی) آنها را رد میکردیم و چشمم جای دیگری میدوید و این کار من بود نمیدانستم و لازم نمیدیدم که باید بیماری را دائماً مداوا کنم و دائماً با قدرت خودم فقط دنبال تمیزی جسم بودم فقط همین با انجام این کار بیماریم با وجود تمیزی دائماً در حال پیشرفت بود چون در بیماری زندگی میکردم. من کیلومترها از مشروب و الکل به دور ولی فکر میکردم که از بیماری الکلیسم میتوانم فرار کنم و دور باشم.
من معتقدم که اگر کسی با مرض الکلیسم دست به گریبان است مثل من حتی اگر تمام دوازده قدم را حفظ و بازگو کند با تمام جزئیات و موشکافانه آنها را یاد بگیرد اما قدرتی که لازم است برای انجام آن را از قدرت برتر طلب نکند هیچ توقعی نباید داشته باشد که عملکرد دیگری داشته باشد صرفاً به خاطر اینکه دلش میخواسته که تغییر کند.
امروز جلسه می روم و گوش میدهم، راهنما هستم و کارهای خدماتی انجام می دهم اما پس از سالها دوری از مشروب و الکل گاهی اوقات همان نقصهایی که در روز اول باعث آمدن به انجمن شده بود در من ظاهر میشود و من از قدرت مخارج است که از پیدایش مریضی جلوگیری کنم.
اگر بهبودی راه زندگیام نباشد باعث تخریب بدتر از گذشته در من خواهد شد سالها تمیزی و پاکی هیچ تضمینی برای برگشت غرور مریضی الکلیسم در من نیست.
این دنیای امروز و الان من حقیقت زندگی من است، چگونگی عملکرد بیماری در مغز من فعل و انفعالات که در مغز مریض من وجود دارد و چنانچه شما هم مثل من هستید و این کفش اندازه پای شما نیز هست شما هم بپوشید بدانید که واقعاً اینجا چه کار داریم و چرا وقت و زمان و نیرویمان را در این جلسات صرف میکنیم و حتی چرا باید دائماً در مطالعه کتاب و سپری کردن زمان باشیم اما بعد از جلسه که وارد دنیای واقعی میشویم همان اعمال قبل را انجام میدهم همان افکاری که در گذشته داشتم اکنون نیز دارم یعنی بیماری مداوا نشده.
آیا گرد هم آمده ایم به خاطر سابقه معروفیت یا برای اینکه جای دیگری نبود که برویم، یا فکر میکنیم همنفس و یا پا نداشتیم یا برای رفع تنهایی و یا برای تفریح در این صورت ممکن است که پیام را احتمالاً اشتباه گرفتهایم. در این انجمن به ما یک هدیه بینظیر داده شدهاست که امروز با کمک یکدیگر و بیان تجربیات و با هم بستگی به گذشته و زندگی بر پایه نقض های گذشته برنگردیم اگر مشکلی در دنیای امروز من پیش آمده و تکرار اشتباه گذشته است است مریضی ام مداوا نشده است. چه اتفاقی افتاده چه عملکردها و تخریبها همان عمل کرده گذشته است؟ یا تغییر نکردن من گذشته ام می شود حال من و حال آینده را تشکیل می دهد.
مطلب این است که باید مریضیام را بشناسم و تشخیص دهم و به آن نگاه کنم و بخواهم و پذیرش کنم که من بیمار هستم و مغز من که از آن برای زندگی استفاده می کنم دارای مریضی روانی است که مداوا نشده است.
پذیرش نقطهای است برای شروع، زمانی که غیر قابل اداره بودن زندگی در جلسات صحبت میشد نمیدانستم که زندگی غیر قابل اداره یعنی چه در واقع مفهوم این جمله آن است که بیماری الکلیسم در حقیقت مخالفت کردن با تمام اصول روحانی است.
من قبول کردم اشکال زندگی من خود من هستم مغز(ذهن) معیوب من که دائماً با خودم حرف میزنم و به گفتوگوی خودم گوش میدهم و در این ذهن زندگی میکنم.
اگر مدتی تمیز هستم کار میکنم و پول در میآورم خانه میخرم صاحب زن و بچه میشوم فکر میکنم که دیگر اشکال وجود ندارد. اینجاست که به خودم میگویم اوضاع بر وفق مراد است و من سوارکار هستم و همه چیز تحت کنترل من است بنابراین من بهبودی لازم ندارم و احتیاجی به رابطه کارآمد و لحظهای با خداوند ندارم چون در واقع اشکالی ندارم.
مثال راننده کامیونی که در پیچ و خم جاده کوهستانی و برفی با وجود پرتگاههای بلند و ترسناک هر لحظه خدا را به یاری میطلبیم و از او کمک میخواهیم تا در این سفر پر مخاطره راهنمایمان باشد و ما را سالم به مقصد برساند اما به محض اینکه به ظاهر از پیچ و خم جاده گذشتیم و وارد جاده صاف و هموار شدیم دیگر اوضاع درست شده و احتیاج به حمایتهای خداوند نداریم اینجاست که دوباره کنترل را به دست قدرت میبینیم و چون گمان میبریم که قادر هستیم در این راه هموار تمام اوضاع را تحت کنترل بگیریم اما ناگهان خود را واژگون در کنار جاده پیدا میکنیم در حالی که جاده ساخت هم خطر وجود دارد.
در شروع قدم دریافتم که مواقع ضروری و اورژانسی در مواقعی که برای رفع مشکل محتاج بودم از خداوند کمک میخواستم. در ابتدا از بیماری الکلیسم غرور_و من آگاه شدم و شکل دیگر شناخت قدرتی بود به نام «نیروی برتر» و «خداوند» که در حقیقت زندگی ما وجود داشت. من کارگردان، نویسنده و بازیگر تمام امور بودم و رل خدا را بازی کردم و غافل بودم در صفحه 60 و 63 کتاب بزرگ زندگی غیر قابل اداره و مریض الکلیسم را مشخص میکند. این اطلاعات به من نشان میدهد که ندانسته بدون اینکه قادر باشم چیزی را تغییر دهم تمام افکار و رفتارم زیر قدرت مریضیام انجام میگیرد اما «من» میگوید که آنجا را نگاه نکن و به حقیقت توجه نکن. در واقع بی اعتنایی میکنم و نمیخواهم قبول کنم که این من هستم، ظاهراً زندگی را قابل اداره میدانم و فقط در صدد رفع اشکالات ظاهری میگردم به انجمن میروم و به این خیال هستند که روزی مثل راهنمایم خواهم شد.
راهنمای من ۹سال تمیزی داشت و من تصور میکردم که باید ۹ سال صبر کنم تا شاید مثل او زندگی به روال برنامه داشته باشم و با خودم میگفتم فعلاً بر همان رویهای که قدرت در دست مغز بیمارت است زندگی کن، تا بعداً مثل او زندگی کنی. چون فکر میکردم که فعلاً نمیتوانم آنقدر رشد کنم یا به عمق روحانیت بروم و یا دلیلهای احمقانه دیگر.
و زمانی رسید که اتفاقات زیادی در زندگیم رخ داد و توسط قدرت خداوند “قدرتی برتر از قدرت من” متوجه نوری در درون خود شدم. و متوجه شدم احتیاج به کمک زیادی دارم کمک بزرگ در دسترس من نبود اما خداوند نعمتها و الطاف الهیاش را از زندگی من دریغ نکرد از طریق راهنمایم و یا با خواندن کتاب بزرگ و کتاب 12-12 و یا چه کتابهای دیگر رل مهمی در زندگی من پیدا کردند. قدرت من توانایی انجام ۱۲ قدم و زندگی کردن با اصولها را نداشت.
من به خودی خود از هیچ چیز آگاه نیستم، نمیدانم با همسرم چگونه صحبت کنم، نمیدانم که چطور اصول رانندگی را رعایت کنم، برای خرید به مغازه بروم بدون اینکه مکافاتی را درست کنم، با دیدن کسی که او را دوست ندارم برخورد خداپسندانه ای داشته باشم یا در دنیایی که در آن زندگی میکنم آرامش داشته باشم و شب را با آرامش سر بر روی بالش بگذارم چون در دنیایی زندگی میکنم که دائماً با خودم حرف میزنم مدآم این مغز بیمار به من میگوید که همه چیز خراب است و دائماً با انحراف فکری اوضاع را ناامیدکننده جلوه میدهد.
مریضی تو هم همین است که دائماً گفتوگو میکند و تو به آن گوش می دهی.
با وجود تمیزی و بودن در انجمن و رفتن سرکار و پول درآوردن و خرید ماشین و… با عجله و خودخواهی میخواهم که پول در بیاورم که به این و آن برسم یا این و آن بشوم، این همان مغز من است که همین کارها را در زمان مصرف و مستی نیز انجام میداد. و هنوز هم با وجود داشتن تمیزی آن را ادامه میدهد.
تا اینکه در انجمن یک روش و متد برای بهبودی و مداوا در ۱۲ قدم و ۱۲ سنت به من معرفی شد و آن «قدرتی بالاتر از قدرت من» قدرتی که من نیستم و یا مال من نیست، قدرتی که میتواند کارهایی انجام دهد که من برای انجام آنها بدون قدرت هستم. قدرتی که معنی و مفهوم آرامش را به من برگردانید. آرامش در افکار و … کسی به من نگفت که مغز من خراب، بههم ریخته و مجروح است و به همین صورت هم باقی میماند و در هر لحظه با مراجعه به افکارم «من» به «من» میگفت که فقط الکل و مشروب مصرف نکن.
این ایده به من میگفت که تو مصرف نکن و هر کار دیگری که انجام بدهی مهم نیست مهم این است که تو امروز مشروب و الکل نمی زنی. تا زمانی که من تمیز هستم همه چیز رو به راه است در آن زمان چیزی از شخصیت کاراکتر نمیدانستم و اعتنایی هم برای دانستن آن نداشتم، اهمیتی نداشت که دیگران در مورد من چه فکر میکردند یا من به تو چه میگفتم، به کسی و یا چیزی اهمیت نمیدادم تا به خواستهام برسم.
این مطالب باید در موردش صحبت شود، هر لحظه که در جایی راحت قرار میگیریم و برای بهبودی خود تلاش نمیکنیم به همان شخصی تبدیل می شویم که از اول بودیم چون یک مریضی داریم که برایش مداوا وجود ندارد، دوباره به همان دنیای گذشته برمیگردیم چون دنیای فعلی من و زندگی در آن با مغز معیوب من سازگار نیست و احتیاج پیدا میکنم به مواد و الکل برای اینکه بتوانم زندگی کنم. چون مشروب و الکل مریضیام را تسکین میداد حالا زندگی بدون آن غیر قابل تحمل شده و باعث شده که نتوانند در امروز زندگی کنم. امشب همان کاری را انجام میدهم که دائماً انجام میدادم. صحبت در مورد مغزی (ذهنی) که تبدیل به قدرت من میشود صحبت درباره مغز منتقد که گفتوگو میکند و ما گوش میکنیم. توجه داشته باشید در مورد فکر کردن حرف نمیزنیم چون فکر کردن خوب است اشاره به “با خود صحبت کردن” است که مضر است از خیلی وقت پیش مضر بوده، هست و خواهد بود زمان هیچ فرقی نمی کند. هر زمان که به خودم گوش کنم اطلاعاتی که میگیرم تماما دروغ است چه در گذشته که مشروب و الکل و مواد مصرف میکردم که الان که تمیز هستم. ما در اینجا در مورد بدمستیها، راجع به تراژدیها و مشکلات و چیزهای از این قبیل حرف نمیزنیم.
هدف ما، شرکت در جلسات آشنایی با مرض الکلیسم است -پسوند (ESIM) است. که با بیداری روحانی، حاصل از برداشتن این قدمهای دوازدهگانه در زندگی خود و با رساندن پیام زندگی جدید به روال برنامه، میتوان برنامهای اصولی برای افراد بیانضباط باشد. این افراد بیانضباط میتوانند کسانی باشند که سالها پاکی را در انجمن تجربه کردهاند اما هنوز به روال گذشته و با قدرت و مغز(ذهن) خودشان، زندگی میکنند.
در این روش دوازدهگانه، قدم ۲ و ۳ نمایانگر مطالب خیلی مهمی هستند که باید آنها را بدانیم. به منظور اینکه بتوانیم قدرتی بالاتر از قدرت خود پیدا کنیم. این کلید موفقیت است و زندگی با آن رابطه مستقیم دارد تا بتوان امروز و در لحظه، زندگی قابل قبولی داشت. مطلبی که متوجه میشوم راجع به مرضی است که مرض ESIM نام دارد و خالی از الکل است، قادر به دیدن نعمتها نیست و نمیتواند شکرگزار باشد.
تا قدرت فردی، با قدرتی بالاتر از قدرت من تعویض نشود، زندگی تغییر نخواهد کرد. همانی که بودیم، باقی خواهیم ماند. سوءاستفادهگر، عیبجو، بذلهگو و هر چیز را به شوخی میگیریم در صورتی که حقیقت شوخی بردار نیست. در انجمن آگاه شدیم که هر چیزی را که به شوخی میگوییم، دقیقا منظورمان در پس همان شوخی است که گفتیم. خود من هم باعث تخریبهای زیادی در انجمن شدم برای این که مریض هستم. بعضی اوقات مغز من یا به عبارتی «قدرت من» میگوید که چهکاری بکن و هنوز به آن گوش میدهم و هرگز یکبار هم فکر نکردم که کار دیگری غیر از آن را انجام دهم، سوال هم نکردم که این قدرت ذهن من چه می گوید؟ هرگز خود را برانداز نکردم، در واقع این مرض بدون معالجه است و دیگر ادامه این زندگی به این صورت میسر نخواهد بود. هنگامی که شب به رختخواب میروم از خداوند برای رزق و روزی که به من داده، شکرگذار باشم.
بنابراین مطلب مهم برای اینکه بتوانم زندگی کنم این است که برای «امروز» مطالعه کنم، برای رهجو بودن و رهجوی موفق بودن. در راه بهبودی، زندگی را برای «امروز» انجام دهم و در این لحظه.
من حساب بانکی پس انداز نیستم که پسانداز دیروز را برای امروز استفاده کنم. خواندن کتاب دیروز برای دیروز بوده است نه برای امروز، دعا و نیایش دیروز برای دیروز بوده است نه برای امروز. نوشتههای کتاب بزرگ و ۱۲ قدم و یا رفتن به جلسات و مانند اینها مریضی را مداوا نمیکند.مرا عوض نمیکند، از من انسان نمیسازد و جلوی مرا نمیتواند بگیرد. من باید آگاه باشم. خداوند کاری برایم انجام نمیدهد، تا زمانی که من اجازه ندهم که آن کار را برایم انجام دهد. من باید آگاه باشم به اینکه چرا این وضعیت برایم وجود دارد. این موضوعی حیاتی برای من است.
و اما راه حل آن لحظه ناب «الان» است.بهترینها در زمان «حال» است، من باید با خداوند رابطه داشته باشم در این لحظه. در این صورت و با کمک «قدرت برتر» است که مرض ESIM مداوا میشود. و راه را برای انجام دوازده قدم، و برای زندگی جدید، و برای «بودن» باز میکند. عملکرد قدمها هم روزانه و در زمان حال است. نه اینکه بگویم قدمها را خواندم، یاد گرفتم، کار کردم. در واقع من قدمها را خیلی خواندم، بارها و بارها خواندم، اما نتوانستم و قادر به عملی کردن آنها در زندگی روزانهام نشدم. ولی سعی کردم و هنوز هم سعی میکنم زیرا اگر از عملکرد و تلاش متوقف شوم، توسط بیماریم از بین میروم. بیداری روحانی فرا رسید و من شروع به درک کردن حقیقت در مورد قدرت خداوند مهربان شدم. آن زمان رهجویی داشتم که با شلیک گلوله به مغز خود به زندگیاش خاتمه داد و در نامهای نوشت : اگر خداوند در دو عالم وجود دارد من او را در اینجا پیدا نکردم، شاید در عالم دیگر او را بیابم. من قادر به ادامه این مرض برای یک روز دیگر نیستم دیگر قادر به پیدا کردن دوست دیگر، عشق دیگر در این دنیا نیستم. پیام زندگی و مرگ است. حاصل حرفهایی که میزنم مرض بدون بهبود و مداوا است که کنترل زندگیم را در دست گرفته. این ذهن معیوب و مجروح که پر از خاطره از دیروز و پر از خاطره گذشتههاست، هر وقت آنها را به زندگی امروز میآورم زندگیام با به خاطر آوردن گذشتهها جهنم میشود و زندگی، غیر قابل تحمل میشود. زندگی با ذهن معیوب غیر ممکن است. من نتوانستم و میدانم تو هم قادر به انجامش نیستی. پیامی که برای هر کدام از ما وجود دارد پیام رهایی از بیماری است. پیام بهبودی، برنامه 12 قدم است. اما باید فرای نیرویی انسانی باشد تا بتواند به من کمک کند، باید قدرتی برتر باشد. بدون قدرت برتر ، 12 قدم هم کار نمیکند.
2 رکن اساسی در کنار هم متشکل از قدرت برتر، و 12 قدم قرار گرفته. خداوند قدمها را آفرید، بیل ویلسون آنها را به کاغذ آورد. و اما خداوند آنها را نوشت قدم دوم درست در جایی که من آن را باید بشنوم و بشناسم و ببینم و اعتماد پیدا کنم قرار گرفته.
در قدم ۲ می گوید من میتوانم به مرحلهای برسم که باور پیدا کنم قدرتی مافوق قدرت من وجود دارد که میتواند سلامت عقل را به من باز گرداند، و موقعی که میگوید قدرتی برتر از قدرت من، پس آن قدرت نمیتواند قدرت من باشد، باید نیرویی فرای قدرت من باشد.
زندگی روحانی یک تئوری نیست، بلکه من باید با آن زندگی کنم. من نمیتوانم فقط به جلسه بروم و باور داشته باشم که همه چیز در دنیا درست و به دلخواه من خواهد بود. من نمیتوانم بگویم که این هفته ۵ بار جلسه رفتم، بنابراین بهترین زندگی را در درونم تجربه میکنم، یا زمانی که به انجمن آمدم فورا بیماری مداوا نشدهی من، از بین رفت.
پیام بهبودی در برنامه، مداوای مرض است و چیزی جز تلاش درونی نیست، به بیرون و پوسته من کاری ندارد. تماما راجع به درون من است. مربوط به مرض ESIM که در مغز من منزل کرده در این لحظه، «همین الان» در این نفس، درون مغز(ذهن) من است و به این دلیل من الان اینجا هستم، به این دلیل به انجمن میآیم برای اینکه در سر(ذهن) خودم زندگی میکنم. من به خاطر کس دیگری اینجا نیستم بلکه به خاطر مغز(ذهن) معیوب خودم اینجا هستم. بهتر است جدی به این قضیه نگاه کنیم اگر جوابی پیدا کردید و این کفش به اندازه پای شماست، باید پایتان را فوراً در این کفش کنید .
در کتاب بزرگ AA می گوید میلیونها الکلی هنوز در گوشه زندانها و تیمارستانها و بیرون از خانهها کارتنخواب هستند. و تجربه نشان داده است که بهترین راه بهبودی در انجمن است اما چرا آنها راه دیگری برای بهبود پیدا نکردهاند؟ AA جواب فوری دارد و آن این است که آنها هنوز آماده نیستند، آنها نمیدانند واقعا چقدر مریض هستند. اگر میدانستند همانطور که یک سرطانی به دنبال بهبودی، به هر جایی متوسل میشود آنها هم به دنبال بهبودی میآمدند. اشکال این است که چگونه بیماری آنها را میتوان به آنها نشان داد ؟
وقتیکه کتاب AA را میخواندم فکر میکردم مربوط به کسانی است که هنوز الکل مصرف میکنند. فکر میکردم راجع به مردمانی که در کافهها و مکانها در حال مصرف هستند صحبت میکند. اما بعدا متوجه شدم درباره «الکلیسم» صحبت میکند نه «الکل» راجع به مرض ESIM . مریضی که در مغز من پیریزی شده راجع به افراد دیگر صحبت نمیکند. راجع به من صحبت میکند من هستم که با این مشکل روبرو هستم من به مرض ESIM مبتلا هستم.
چرا من از آنچه در جلسه امروز در مورد همه چیز گفته میشود نمیتوانم استفاده کنم؟ من در همایشهای زیادی شرکت کردهام بارها پیام را شنیدهام. اما به محض اینکه از جلسه بیرون آمدم و وارد دنیای واقعی شدم کافی بود که کسی کاری انجام دهد و من خوشم نیاید بیماریام به من میگوید که آنها نباید این کار را با من انجام دهند و من باید عکس العملی نشان دهم. در همان لحظه و همانجا مرض من عود کرده. آنجاست که مجدداً به همان مرضی که همیشه داشتم، مبتلا شدم. خیلی علائم برای تشخیص و شناسایی وجود دارد که امروز درباره آن صحبت میکنیم. علائمی که برای گذشته و آینده نیست در مورد الان – این لحظه – صحبت میکنیم. اشکال من زندگی کردن در امروز است، نه دیروز و نه فردا، «فقط امروز». من الکل را هم برای مستی دیروز مصرف نمیکردم یا مست کنم برای فردا، بلکه همان روز برای همان روز. این لحظه!!! درست عملکردن قدمها نیز همین وضع را دارد.
باید امروز عملکرد داشته باشم با تمام قدرت برای بهبودی در همین لحظه. این لحظه است که زندگیام جریان دارد نه گذشته و نه آینده. در صفحه ۱۸۵ کتاب بزرگ میگوید من از مرض الکلیسم بهبود و رها نشدهام در حقیقت این درمان برای امروز است، و بستگی مستقیم به وضعیت روحانی امروز من دارد .
مفهوم آن برای الان و امروز است، نه سالهای گذشته و اینکه چقدر خدمت کردهام. با تمام (دعاهای خیر گذشته) و تمام خوبیهای گذشته من و کارهایی که انجام دادهام. اینها برای گذشته است نه الان و امروز.
زندگی روحانی فقط در عملکرد ۱۲ قدم و ایمان آوردن به اینکه بهبودی در این قدمهاست و اتکا کردن به نیروی برتر و قدرت برتر حاصل میشود نه با قدرت من.
هر الکلی که من با آن برخورد داشتم زندگی را به شکلی تکرار مکررات میگذراند. تا زمانی که رشد بیماری ESIM تغییر نکند در انکار است. یک الکلی یک کار اشتباه را دائماً تکرار می کند و دائم میگوید که میدانم چه کار بکنم و همیشه در تکرار است چون به آن اعتقادها نیز معتاد شدهاست. زندگی یک واقعیت است و ادامه دارد اما باور من همان باورهایی است که در دنیای خیالی تجربه کردم، حتی شاید نیت خیر داشتم اما کار خیر انجام نمیدادم.
تمام تخریبهای من اول با نیات خیر شروع میشود .
خیلی سالها پیش من به اینجا آمدم و مدتها طول کشید که پیام را بگیرم و خیلی طول کشید تا از اسارت خود بیرون بیایم در این مدت به خیلیها لطمه زدم و به خودم بیشتر از همه. در صورتیکه برنامه بهبودی میگوید لازم نبود. در فصل ۵ کتاب بزرگ میگوید به ندرت مشاهده شده که کسی واقعا راه ما را زندگی کند و بهبود نیابد آنها کسانی هستند که نمیتوانند یا نمیخواهند که کاملا تسلیم یک برنامه ساده باشند. من یک نفر از آنها بودم که انجام نمیدادم نه اینکه نمیتوانستم. حقیقتاً جزء کسانی بودم که عمل نمیکردم من راه خودم را ادامه میدادم که فقط تمیز بمانم. در صفحه ۳۱ کتاب ۱۲+ ۱۲ میگوید چگونه طرز فکر یک الکلی این است که تا زمانی که تمیز هستم بقیه کارهای زندگیام را میتوانم اداره کنم. و این مسیری که میرفتم مسیر بیماری بود نه بهبودی، آنطور که بتواند درون من را تغییر دهد و باورهایم را درست همان جایی که مشکل داشت، را عوض کند.
در اینجا قدرت زیادی وجود دارد که درباره برنامه و عملکرد و زندگی کردن قدمها به ما داده شده است تا قادر باشیم که خود را در افرادیکه مسیر بهبودی را پیمودند، ببینیم. اینکه چگونه عمل کردهاند و یا چگونه عمل نکردند. بنابراین من میتوانم عمل کنم برای اینکه خداوند گفته که لازم است عمل کنم.
از این لحظه بهتر نمیشود و نخواهد شد. چون لحظه ناب “هم اکنون” است اما اگر فقط و فقط تو بخواهی، من بخواهم، کار من چیست و باید چه کاری انجام دهم؟ هم اکنون با قدرت برتر از خودم رابطه برقرار میکنم تا مرا قادر به عملکرد، در ۱۲ قدم و ۱۲ سنت در مسیر زندگیام کند. آنجا که با این عملکرد «بیماری» به «بهبودی» تبدیل شود، تا انسانی شوم که خداوند می خواهد.
آفریدگارا
من اکنون آمادهام که تمام خوب و بد وجودم را به تو بسپارم، تمنا دارم یکیک نقصهای درونم را، که سد راه خدمت به تو و همنوعان من است، برطرف کنی و قدرتی عطا فرمایی تا از این پس به خدمت تو کمر بندم. آمین